تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
پست مدرنیته و مصادیق آن در سینما
نظرات

پست مدرنیته و مصادیق آن در سینما

Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎

___________________________

منبع:(1-فرهنگ امروز.2-پارسینه(مطلب آقای کورش جاهد).3-وبلاگ فانوس خیال.

4-نازی سنتر.5-ویکیپدیا.6-وبلاگ سپهرداد.7-وبلاگ سینماتوگراف)

(گردآوری و تدوین مطلب:مهرداد میخبر)

Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎

_______________________________________________________________________________________

برخی از مفاهیم سینمائی را بدلیل پیچیده بودنشان نمیتوان در قالب یک نوشتارتک وجهی بطور کامل توضیح داد زیرا که مفهوم باید ابتدا ملموس شود تا قابلیت (مفهوم بودن) رابمعنای واقعی کلمه پیدا نماید.سینمای پست مدرن از این قبیل مفاهیم است  و به عقیده من یک فعالیت واجب و چاره ساز برای درک این (نوع)سینما؛دیدن مصادیق آن است .یعنی دیدن فیلمهائی که در شمولیت چنین نوعی قرار میگیرند.

در نوشتار زیرابتدا شرحی مختصر برنگره ی (پست مدرن )میخوانید و در خصوص هنر پست مدرن و سپس سینمای پست مدرن توضیحاتی را مطالعه میکنیدسپس در ادامه ی مطلب باخلاصه هائی از داستان ده فیلم که با توجه به فضای حاکم بر آن آثار نوشته شده است مواجه میشویدواین قسمت مطلب است که کلید اصلی درک مفهوم را در اختیار شما قرار میدهد .بی شک مشاهده دقیق هر یک از این آثار میتواند در مورد سینمای پست مدرن نوعی آگاهی شفاف  درونی و شناخت کامل رادرشما بوجودبیاورد...واماالبته  خواندن داستان این آثار نیز در این مسیر بی ثمر نیست.

                                                       مدیرسایت (CINTELROM)                                       _______________________________________________________________________________________

پست مدرنیته چیست؟

پسانوگرایی یا پست‌مدرنیسمPostmodernism به سیر تحولات گسترده‌ای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می‌گویند که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واکنش به آن، و یا به عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیته مفهومی تاریخی-جامعه‌شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیته اطلاق می‌شود.بعضی به عبارت ساده آن را این‌گونه تعریف کرده‌اند:

1-«چرخش از سلطنت خفقان آور روایت‌های کبیر به خودمختاری پرتفرقه‌ی خرده‌روایت‌ها»

2-.پسامدرنیسم مدرنیته ای دیگر است که به مدرنیته با نگاهی نو و دیگر نظر می افکند. پسامدرنیسم سنت نفی کننده و انتقادی مدرنیته را در مورد خود مدرنیته به کار می گیرد.

 

        پیدایش پست مدرنیته را به طیفی از عوامل گوناگون نسبت داده‌اند، از جمله :

    پست مدرنیته در هنر

هنر پست مدرن بدنه جنبش هنریی است که به دنبال تناقضِ برخی از جنبه‌های مدرنیسم پدید آمده و یا توسعه یافته است. همچنین هنر پسانوگرا به مجموعه پیچیده‌ای از واکنش‌هایی مربوط می‌شود که در قبال فسلفه مدرن و پیش فرض‌های آن صورت گرفته‌اند، بدون آن که در اصول عقاید اساسی کمترین توافقی بین آنها وجود داشته باشد. بطور کلی، جنبش‌هایی همچون چیدمان، هنر مفهومی و چندرسانه‌ای بویژه مربوط به ویدیو به عنوان پست مدرن توضیح داده شده‌اند.ویژگی‌های مختلفی وجود دارد که پست مدرن بودنِ یک هنر را بما نشان می‌دهد. استفاده از واژه‌های برجسته به عنوان عنصر مرکزی هنری، کلاژ (چسبانه‌کاری)، ساده گرایی(مینیمالیسم)، تخصیص، هنر اجرا، بازیافتِ سبک‌ها و تم‌های گذشته در یک بستر مدرن امروزی، همچنین مانع گسست میان هنرهای زیبا و هنرهای برجسته و کم فرهنگی وفرهنگ عامه است.

پست مدرنیته در سینما 

پس از خاموشی سینمای مدرنیستی در اواخر دهه ی 1970، به تدریج از دهه ی 1980 جریان سینمایی تازه ای در سرتاسر جهان نمود یافت که از خصوصیات زیباشناسانه ی متفاوتی برخوردار بود. گرچه عنوان کلی سینمای پست مدرن را برای توصیف این سینما بکار می برند، اما دامنه و گستره­ی زیباشناسانه­ ی این سینما به نحوی است که نمی توان تمامی مصادیق آن را پست مدرن خواند.

Image result for ‫عکس اینگماربرگمان‬‎

ابتدا به صورت فهرست وار به برخی از تفاوتهای سینمای کلاسک و سینمای مدرن اشاره مینمائیم:
1- منابع :
سینمای کلاسیک : داستانها و رمانهای عامه پسند اواخر قرن نوزدهم – شباهت به داستهانهای ادگار آلن پو
سینمای مدرن : ادبیات مدرن – شباهت به داستانهای چخوف
2- تمرکز :
سینمای کلاسیک : بر پیرنگ و سببیت
سینمای مدرن: بر شخصیت
3- روایت :
سینمای کلاسیک : تاکید بر درام و دراماتیک بودن – استفاده از ضرب الاجلهای زمانی (تعلیق) - عینیت
سینمای مدرن : خطی و اپیزودیک، سرگردانی، سفر - دور شدن از منطق سببی و ظهور عنصر تصادف – ذهنیت و روایت سوبژکتیو
4- راوی :
سینمای کلاسیک : دانای کل
سینمای مدرن : سوم شخص محدود
5- زمان :
سینمای کلاسیک : نیوتونی
سینمای مدرن : زمان روانشناختی برگسونی
6- پایان بندی:
سینمای کلاسیک: قطعی و به سمت دور شدن از ابهام
سینمای مدرن: باز و حاکمیت ابهام

همانطور که مشاهده می شود سینمای مدرن همواره در صدد نفی سینمای کلاسیک و ساختار شکنی در آن  بوده است. نوعی گسستن از سنتها و البته این ویژگی مدرنیسم در تمام هنرهاست.
عنوان "سینمای مدرن" معمولا به سینمای هنری اروپا (خصوصا در دههای 1950 و 1960) اطلاق می شود. سینمایی که سردمدارانش اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی و فدریکو فلینی بودند. هر چند می توان برخی از آثار ازو، برسون، کوروساوا، لانگ، گدار و... را نیز با توجه به تعاریف و مولفه های ارائه شده نوعی مدرنیسم دانست. این سینما حتی در اواخر دهه 1960 بر برخی از کارگردانان سینمای آمریکا نیز تاثیر گذاشت : فارغ التحصیل (مایک نیکولز – 1967) و ایزی رایدر (دنیس هاپر – 1968).

Image result for ‫عکس اینگماربرگمان‬‎

شاید بتوان اوج این سینما را در اواخر دهه 1950 و دهه 1960 دانست : سکوت و پرسونا (برگمان) – سه گانه (ماجرا – شب – کسوف) ، صحرای سرخ و آگراندیسمان (آنتونیونی) و هشت ونیم (فلینی) از آثار درخشان سینمای مدرن در این دوران محسوب می شوند .برخی از صاحبنظران فیلم آگراندیسمان (محصول سال 1966ساخته اینگمار برگمن) را اوج قله دست نیافتنی مدرنیست در سینما می دانند و معتقدندکه تقریبا" تمامی ویژگیها و مولفه های سینمای مدرن را می توان در این فیلم مشاهده کرد.

از متاخرین این شیوه می توان به کریستف کیشلوفسکی اشاره کرد. سه گانه سه رنگ این کارگردان بزرگ (آبی، سفید، قرمز) پایانی با شکوه بر این سنت خلاقانه بود.

Krzysztof Kieślowski Portrait 1994.jpg

سینمای پست مدرن 

اصطلاح سینمای پست مدرن اولین بار در سال 1992 توسط پیتر وولن در نقدی که بر فیلم "بازگشت بتمن" (تیم برتون) نوشت، مطرح شد. در همین ایام برخی از منتقدان این اصطلاح را برای "نابخشوده" کلینت ایستوود هم به کار بردند. در میانه دهه 90 کارگردانهای بسیاری بودند که به این شیوه فیلمسازی روی آوردند: وودی آلن – برادران کوئن – کوئنتین تارانتینو - هال هارتلی و شاید از همه نامدارتر جیم جارموش.

جارموش در دهه 1980 با ساخت "عجیب تر از بهشت" سینمایی متفاوت را عرضه کرده بود در دهه 90 با ساخت فیلمهایی چون "مرد مرده" و "گوست داگ" عملا سینمای پست مدرن را به اوج رساند.

Jim Jarmusch Cannes 2013.JPGGhost Dog movie.jpg

ویژگیهای سینمای پست مدرن:

1- هجو : عنصر هجو یکی از مهم ترین مولفه های سینمای پست مدرن است. مثل فیلمهای دهه نودی وودی آلن که پر از عنصر هجو است : سایه ها و مه (هجو سینمای جنایی )، راز جنایت منهتن (هجو سینمای جنایی و گنگستری). نمونه های دیگر: آماتور (هال هارتلی) هجو سینمای گنگستری و پورنو گرافی، بزرگره گمشده (دیوید لینچ) هجو سینمای وحشت و پورنوگرافی، وکیل هادساکر (برادران کوئن) هجو سینمای حادثه ایی، تقاطع میلر (برادران کوئن) هجو سینمای گنگستری، مرد مرده (جیم جارموش) هجو سینمای وسترن، گوست داگ (جارموش) هجو سینمای گنگستری و...
حال سوالی که مطرح می شود این است که عنصر هجو در فیلمهای پست مدرن چه تفاوتی با عنصر هجو در فیلمهای کارگردانهایی چون مل بروکس یا زوکرها دارد؟ برای درک این تفاوت می توانید فیلم زینهای شعله ور مل بروکس را با مرده مرده جارموش مقایسه نمایید. هر دو به هجو سینمای وسترن می پردازند، اما اولی صرفا فیلمی کمدی است در حالیکه دومی در کنار هجو سینمای وسترن (مثلا جانی دپ که بر خلاف همه کابوی هایی که می شناسیم با هفت تیر بیگانه است و از صدای گلوله ها یکه می خورد!) مضامین جدی و بزرگی را مطرح می کند: مفهوم خودشناسی و هنر شاعری.

COEN Brothers (cannesPH).jpgMillerscrossingposter.jpg

2- ارجاع به فیلمهای دیگر : فیلمهای آلن پر بود از ارجاع به خود (آلن) و ارجاع به انواع سینما. یا مثلا فیلم بزرگراه گمشده که پر است از ارجاع به سنت سورئالیست و فیلمهای "ب" هالیوودی. نمونه های دیگر : پالپ فیکشن و ارجاعاتی به سینمای کلاسیک هالیوود، گوست داگ و ارجاع به فیلم سامورایی ژان پیر ملویل، راننده تاکسی اسکورسیزی و راشومون کوروساوا. همچنین جارموش در گوست داگ ارجاع ظریقی به خودش و فیلمهایش دارد : دوست فرانسوی گوست داگ که با وجود اینکه زبان اورا نمی داند اما بهترین دوست اوست. این می تواند کنایه از استقبال فرانسویان از فیلمهای جارموش و بی توجهی آمریکاییها نسبت به آن باشد.

3- اهمیت داستان : فیلمهای پست مدرن بر خلاف فیلمهای مدرن به شدت داستانگو هستند. (درست مثل فیلمهای کلاسیک) مثلا فیلمهای تیم برتون یا برادران کوئن که در آنها قصه و قصه گویی نقشی بسیار تعیین کننده در فیلم دارند.
4- گستره فرهنگی و تنوع نژادی وسیع: در فیلمهای جیم جاموش معمولا چنین مولفه ایی به چشم می خورد.

Batman returns poster2.jpg

5 – ایجاد فاصله بین تماشاگر و فیلم: فاصله گذاری به عنوان روشی برای ایجاد درگیری ذهنی در مخاطب در سینمای پست مدرن کاربرد دارد. منظور از فاصله گذاری، ایجاد موقعیتهای کمیک هجو آلود یا فانتزی راز آلود در فیلم است به طوریکه به مخاطب یادآوری می کند که فقط مشغول تماشای یک فیلم است نه بیشتر! مثلا در مرد مرده: تیری به قلب جان دپ می خورد اما او زنده می ماند، در پالپ فیکشن تیرها به تراولتا و ال جکسن نمی خورند یا در بیل را بکش اوما تورمن سوار هواپیما شده و شمشیرش را در جای مخصوص شمشیرها قرار می دهد!


شاید مولفه یابی برای سینمای پست مدرن یا تعریف آن در قالب مجموعه ایی از . اصول و قواعد عملا کاری عبث و بیهوده باشد زیرا خود این سینما از هرگونه تعریف خود فرار می کند.
نکته دیگر این است که فیلمسازان پست مدرن همگی دارای سبک شخصی خود نیز هستند. مثلا برادران کوئن که همواره در پی انتزاع و گونه ایی موشکافی علمی در مبانی ژانر فیلم نوآر هستند یا جیم جارموش که سبک بصری موجز فیلمهایش (مثل ساختار داستانی ساده، استفاده از لنز واید، اجتناب از نماهای درشت در پی نماهای عمومی و دیالوگهای کوتاه) او را در ردیف مینی مالیستهای سینما قرار می دهد. ا

درادامه این نوشتار فهرست 10اثر سینمائی با خلاصه ای از داستان هرکدام آورده شده است و قصد این است که با دیدن این آثار و یا حتی اگر دیدار آثا مقدور نیست با مطالعه داستان آنها قدری فضای فیلمهای پست مدرن برایتان ملموس تر شود:

1-جاده مالهالند(کارگردان:دیوید لینچ)

Mulholland.png

فیلمیست در ژانر جنایی که محصول سال ۲۰۰۱ کشور ایالات متحده. نویسنده و کارگردان این اثر یعنی دیوید لینچ در فیلمش عناصر سورئالیستی رابه معنای واقعی به تصویر می‌کشد. این فیلم شدیداً مورد تحسین منتفدین قرار گرفت به طوری که علاوه بر نامزدی بهترین کارگردان از آکادمی اسکار جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره کنبرای لینچ به ارمغان آورد. این فیلم در کنار فیلم‌های مخمل آبی (۱۹۸۶) و کله پاک‌کن (۱۹۷۷) جزو آثار فاخر دیوید لینچ می‌باشد.

 داستان فیلم:

داستان این فیلم به صورت پیوسته نمی‌باشد به طوری که داستان این فیلم در چند وهله اتفاق می‌افتد.

زنی سیاه موی (لورا النا هرینگ) که در اثر تصادفی مجروح شده به طور پنهانی به خانه پیرزنی که در حال رفتن به مسافرت است وارد می‌شود.

هنرپیشه جوان و بلند پروازی به نام بتی (نائومی واتس) که برای بازی در هالیوود از کانادا به لس آنجلس آمده هنگام ورود به خانه خاله اش که برای ضبط فیلمی به کانادا رفته با زن سیاه مو روبرو می‌شود. زن سیاه مو که حافظه خود را در اثر تصادف از دست داده در اثر دیدن پوستر فیلم گیلدا(۱۹۴۶) که در بالای آینه قرار دارد خود را به اسم هنرپیشه اصلی یعنی ریتا معرفی می‌کند. بتی تصمیم می‌گیرد به ریتا برای بازگشت حافظه اش کمک کند و به همین منظور سراغ کیف دستی ریتا می‌رود و مبلغ قابل توجهی پول به همراه یک کلید نامتعارف آبی رنگ پیدا می‌کند.

پسری داخل یک رستوران به اسم وینکی، داستان کابوسی هولناک را که شب قبل دیده را برای هم میزی خود تعریف می‌کند. هنگامی که این دو برای وارسی پشت رستورانی که پسر در خواب دیده می‌روند در اثر مشاهده موجودی هولناک پسر از ترس جان می‌دهد.

یک قاتل دست و پا چلفتی پس از دزدیدن کتابی پر از شماره تلفن و قتل سه نفر فرار می‌کند.

کارگردانی هالیوودی به نام ادام کشر (جاستین تروکس) در ملاقاتی که با تهیه کنندگان فیلمش دارد از طرف انها تحت فشار قرار می‌گیرد که از هنرپیشهٔ زن گمنامی به نام کامیلا رودس در نقش اول فیلمش استفاده کند ولی پس از امتناع؛ وی از کارگردانی اثر بر کنار می‌شود. هنگامی که کشر به خانه بر می‌گردد می‌بیند که همسر وی در حال معاشقه با یک مرد غریبه می‌باشد پس از یک درگیری مضحک، کشر خانه را ترک می‌کند و بعداً در اثر تماس منشی دفترش متوجه می‌شود حساب بانکیش مسدود شده و عملاً ورشکست شده. منشی کشر همچنین به وی می‌گوید مردی به اسم کابوی تقاضای ملاقات با وی را دارد که کشر قبول می‌کند و برای ملاقات با وی به یک اسطبل می‌رود. کابوی به کشر توصیه می‌کند بازی کامیلا را در فیلمش قبول کند.

ریتا در اثر دیدن گارسونی به اسم دیانا در رستوران وینکی، اسم دایان سیلوین را به خاطر می‌آورد ولی هنوز مطمئن نیست که این اسم، اسم خودش است یا فرد دیگر، به همین منظور به همراه بتی شماره وی را در دفترچه تلفن پیدا می‌کنند و با وی تماس می‌گیرند ولی کسی پاسخ نمی‌دهد.

بتی برای تست بازی می‌رود و پس از نمایشی خیره کننده مسئول انتخاب بازیگر وی را به محل ضبط فیلمی به اسم «داستان سیلویا نورث» به کارگردانی آدام کشر می‌برد. هنگامی که کامیلا رودز تست می‌دهد آدام طبق توصیه کابوی رفتار می‌کند و می‌گوید «این خودشه». بتی پیش از ملاقات ادام به علت قراری که با ریتا دارد محل را ترک می‌کند.

بتی و ریتا به خانه دایان سیلوین می‌روند و پس از این که کسی در را باز نمی‌کند از پنجره وارد خانه می‌شوند و داخل اتاق خواب با جنازه فردی که چند روز است فوت شده مواجه می‌شوند. هنگام بازگشت به آپارتمان برای این که ریتا بسیار ترسیده بود توسط کلاه گیسی که بتی به او می‌دهد تغییر قیافه می‌دهد. آن شب بتی و ریتا پس از عشق بازی که انجام می‌دهند تا ساعت ۲ صبح می‌خوابند در این هنگام در اثر اصرار ریتا آن دو به باشگاه سکوت می‌روند. مجری صحنه به چند زبان می‌گوید «همه چیز فریب است». در همین هنگام بتی داخل کیفش یک جعبه آبی پیدا می‌کند که با کلیدی که در کیف ریتا پیدا کردند به هم می‌خورند هنگامی که در جعبه را می‌گشایند بتی ناپدید می‌شود وریتا به زمین می‌افتد.

کابوی در پاشنه در دایان سیلوین ایستاده و به وی می‌گوید «خوشگله وقتش بیدار شی» دایان بیدار می‌شود چهره دایان دقیقاً شبیه بتی می‌باشد. بتی که در اثر دادن نقشی که وی دوست داشت به کامیلا رودز، شدیداً افسرده می‌باشد توسط کامیلا به مهمانی در خانه آدام کشر که در جاده مالهالند قرار دارد دعوت می‌شود. دقیقاً در محلی که در صحنه اول فیلم تصادف ریتا اتفاق افتاد لیموزین توقف کرده و کامیلا به دایان پیشنهاد می‌دهد از یک راه میانبر به خانه ادام بروند که وی نیز قبول می‌کند. ادام که یک کارگردان مطرح و متمول هالیوودی می‌باشد و عاشق کامیلا است. در هنگام شام، دایان داستان آمدنش به هالیوود و آشنایی با کامیلا را تعریف می‌کند. در همین هنگام یک زن دیگر حاضر در مهمانی کامیلا را می‌بوسد و به دایان لبخند می‌زند. در پایان مهمانی ادام می‌گوید که قصد دارد که با کامیلا ازدواج کند که این مساله خاطر دایان را که عاشق کامیلا می‌باشد می‌آزارد به طوری که وی یک قاتل حرفه‌ای را در رستوران ویکی ملاقات و اجیر می‌کند تا کامیلا را به قتل برساند قاتل به دایان می‌گوید پس از انجام ماموریت وی یک کلید آبی پیدا می‌کند.

پس از کشتن کامیلا، دایان شدیداً عذاب وجدان می‌گیرد و در حالت توهم پدر و مادرش که مشوق وی برای حضور در هالیوود بودند به صورت دو آدمک از جعبه آبی بیرون آمده و دایان را تعقیب می‌کنند دایان از داخل کشوی اتاق خوابش یک اسلحه در آورده و خودکشی می‌کند.

 2- چشمان باز بسته(کارگردان:استنلی کوبریک)

Image result for ‫چشمان کاملا بسته‬‎

 Eyes Wide Shut فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان باز بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنه‌های عریان در فیلم با سانسور مواجه شد.

داستان فیلم:

دکتر ویلیام هارفورد که به همراه همسرش به مهمانی یکی از سرشناسان نیویورک - ویکتور زیگلر - رفته‌است، توسط صاحبخانه به طبقه بالا خوانده می‌شود تا زن جوانی به نام مَندی را که در مصرف مواد مخدر زیاده‌روی کرده و در حال معاشقه با زیگلر بیهوش شده‌است، معاینه کند. آلیس، همسر او، در غیابش با مهمان دیگری سرگرم گفتگو می‌شود. در انتهای شب در خانه، بحثی در مورد روابط جنسی زن و مرد و حسادت بین آنها در می‌گیرد و آلیس پیش شوهرش اعتراف می‌کند که در یک شب به عشق بازی با یک افسر نیروی دریایی فکر کرده‌است. بین زن و شوهر بحث در می‌گیرد و مرد برای انجام یک فوریت شغلی از خانه بیرون می‌آید. سپس پریشان از حرفهای آلیس در شهر راه می‌افتد و به شکلی می‌خواهد با خیانت کردن، از حسی که آلیس نسبت به آن ملوان داشته‌است انتقام بگیرد.

بیل با آدمهای مختلفی برخورد می‌کند و یکی از دوستان قدیمی‌اش به نام نیک که در یک کافه پیانو می‌زند، درباره یک میهمانی مخفی برایش تعریف‌هایی می‌کند. برای رفتن به این میهمانی حاضران باید گذرواژه را بدانند. نیک این کلمه را به بیل می‌گوید. بیل برای رفتن به این میهمانی به لباسی مخصوص و ماسک نیازمند است، این لباس را به سختی تهیه می‌کند و به میهمانی می‌رود. در آنجا با صحنه‌های آئینی و مجلس عیاشی اسرارآمیزی روبه‌رو می‌شود. در این بین زنی نزد بیل می‌آید و او را ترغیب به رفتن می‌کند، ولی بیل می‌ماند و گرفتار می‌شود. یکی از مسئولان مهمانی کلمهٔ عبور دوم را از وی سوال می‌کند که او آن را نمی‌داند. مرد به او می‌گوید که باید مجازات شود و از او می‌خواهد که ماسکش را بردارد و او ناگزیر از آن ماسکش را بر می‌دارد که پس از آن با دستور رییس تشکیلات مبنی بر اینکه باید لباس‌هایش را نیز از تن خارج کند روبرو می‌شود اما در این بین زنی اعلام می‌کند که حاضر است تاوان کار بیل را بدهد و به جای او مجازات شود. بنابراین دکتر هارفورد از مجازات رهایی می‌یابد و به خانه می‌رود.

فردا صبح، بیل به دنبال دوست پیانیستش - نیک - به هتل می‌رود و متوجه می‌شود که او در نیمه شب هتل را در حالی که صورتش زخمی بوده و ۲ نفر او را همراهی می‌کردند، ترک کرده‌است. سپس به همان خانهٔ مهمانی می‌رود و در آنجا با نامه‌ای تهدیدآمیز مواجه می‌شود که از او می‌خواهد از تحقیق دست بردارد. همان شب، بیل اطلاع می‌یابد که مَندی - مانکن جوانی که در مهمانی ابتدای فیلم معاینه‌اش کرده بود - بدلیل زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر، مرده‌است و پی می‌برد که آن زن همان نجات‌دهنده‌اش است. به سردخانه می‌رود و جسد او را می‌بیند تا او از روی بدنش بشناسد. سپس دوست سرشناسش زیگلر او را به خانه‌اش دعوت می‌کند و به او می‌گوید تمام ماجرا را می‌داند. او ادعا می‌کند تمام تهدید را برای ترساندن وی بوده است. زیگلر که در مهمانی بوده به او می‌گوید که مندی همان دختر مهمانی است ولی به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر جانباخته‌است و توطئه و قتلی در میان نیست. ویلیام به خانه باز می‌گردد و می‌فهمد که آلیس ماسکی که در مهمانی به چهره داشته را یافته‌است و از آشکار شدن مخفی‌کاری و حس گناه می‌گرید. آلیس از خواب بیدار می‌شود. سپس بیل تمام ماجرا را برای آلیس نقل می‌کند و به هنگام صبح به همراه دختر کوچکشان برای خرید کریسمس به فروشگاه می‌روند.

3- شباهت کامل(کارگردان:دیوید کراننبرگ)

Dead ringers poster.jpg

 

Dead Ringers فیلمی به کارگردانی دیوید کراننبرگ محصول سال ۱۹۸۸ میلادی است. فیلم‌نامه این اثر را کراننبرگ به همراه نورمن اشنایدر برپایه کتاب دوقلوها نوشته باری وود و جک گیسلند نوشتند.

داستان فیلم:

«کلر نیوو»(بوژو)، بازیگر مشهوری که نابارور است به کلینیک باروری «منتل» مراجعه می‌کند. الیوت و بورلی دو پزشک این کلینیک هستند که دوقلوی همسان نیز می‌باشند. «دکتر الیوت» مغرور که از این بازیگر آزار طلب خوشش آمده با او ارتباط برقرار می‌کند و بدون اطلاع «کلر»، «دکتر بورلی» را تشویق می‌کند جای او را بگیرد «بورلی» خجالتی دلباخته کلر می‌شود و بر خلاف سابق از فاش ساختن جزئیات رابطه خود برای «الیوت» سرباز می‌زند. «کلر» با فهمیدن ماجرا با عصبانیت با آندو درگیر می‌شود. «بورلی» ناراحت و آشفته به میگساری و موادمخدر روی می‌آورد. بعدها در حالی که زندگی حرفه‌ائی الیوت اوج گرفته، «بورلی» دوباره «کلر» را می‌بیند و آن دو شبی را هم می‌گذرانند.

در حالی که الیوت در واشینگتن در حال سخنرانی است، «بورلی» نیز زندگی مشترکی را با «کلر» آغاز می‌کند. وقتی «کلر» برای ده هفته به جرجیا می‌رود، «بورلی» دیوانه‌وار حسادت می‌کند و حالش بدتر می‌شود «الیوت» می‌خواهد مسئله اعتیاد «بورلی» را پنهان نگه دارد، تصمیم می‌گیرد خودش ترک اعتیاد او را در کلینیک در نظر بگیرد در حالی که شرایط روحی بورلی بدتر شده و مقوله‌ای که اسمش را «زنان تغییر شکل یافته» گذاشته ذهنش را به شدت مشغول کرده به «آندرس وولک» طراح (لک) سفارش ساخت مجموعه‌ائی از ابزارهای گروت‌سک پزشکی را می‌دهد تا موقع جراحی بیماران از آنان استفاده کند.

در نتیجه، هر دو برادر از امتیازاتی که در بیمارستان آن بهره می‌برند، محروم می‌شوند. «الیوت» که مطمئن است می‌تواند برادرش را به حال عادی برگرداند او را در کلینیک زندانی می‌کند «کلر» به خانه برمی‌گردد و با «بورلی» تماس می‌گیرد «بورلی» سرایدار را به بازکردن در راضی می‌کند و نزد «کلر» می‌رود پس از گذشت یک هفته وقتی از «الیوت» هیچ خبری نمی‌شود، «بورلی» به کلینیک برمی‌گردد در اینجا دو برادر در لابرات‌وا پر از آت و اشغال خود، رفته رفته سیل قهقرائی طی می‌کند تا اینکه «بورلی» ضربه‌ای مهلک به برادرش وارد می‌کند و سپس با «کلر» تماس می‌گیرد و نمی‌تواند لب از لب بگشاید او به کلینیک باز می‌گردد، کنار جسد «الیوت» دراز می‌کشد و خودکشی می‌کند.

4- همه چیز درباره مادرم(کارگردان:پدرو المودوار)

Todo sobre mi madre فیلمی اسپانیایی به کارگردانی پدرو آلمودُوار محصول سال ۱۹۹۹است.این فیلم برنده جایزه‌های مهم زیادی از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، جایزه بفتا برای بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان و نیز چندین جوایز گویا (جوایز ملی سینمای اسپانیا) شده‌است.

آلمودووار در ابتدای این فیلم نامه پسر نوجوانی به نام استبان را به عنوان نویسنده فیلم‌نامه انتخاب کرده و خواننده در ابتدا فکر می‌کند که نویسنده در متن حضور دارد اما با کشته شدن پسر این مورد از ذهن خواننده برطرف می‌شود.

پدرو آلمودووار در نوشتن این فیلم‌نامه از تضاد شخصیت‌ها استفاده کرده و آنها در انکار واقعیت‌ها در رفتارهایشان نسبت به هم تضاد دارند.دیدگاه آلمودووار درباره حوادث منفی در زندگی جبری است نه اختیاری. او در شخصیت مانوئلا تسلیم شدن به حوادث جبری را قرار داده‌است. او مرگ پسرش و نیز برگشت از مادرید به بارسلون را اجباراً می‌پذیرد.شکست، امید و تلاش سه مرحله‌است که شخصیت‌های این فیلم‌نامه از هر سه می‌گذرند.

داستان فیلم:

مانوئلا ، که  به عنوان پرستار در بيمارستانی در مادريد کار می کند ، تنها پسر خود را در شب تولد 17 سالگی اش، بعد از تماشاي تئاتر وقتی که قصد گرفتن امضا از هوما ـ هنرپيشه اول تئاترـ را داشت ، بر اثر تصادف ماشين از دست می دهد.مانوئلا ورقه هديه ارگان را امضا کرده و قلب استبان جوان زندگی انسان ديگری را که از بيماری قلب رنج می کشيد نجات می دهد. اما مانوئلا تحمل ماندن در مادريد را ندارد و برای پيدا کردن پدر استبان به بارسلونا می رود. پدری که از وجود استبان خبر نداشت و استبان نيز هرگز از او چيزی نشنيده بود. 
مانوئلا برای يافتن دوستان قديمی به محله تن فروشان بارسلونا می رود و يکی از دوستان صميمی را در آنجا می يابد. آگردا ترانسوسيت است که به تن فروشی اشتقال دارد. مانوئلا از طريق او با روزاـ دختر جوان و زيبايی که در صومعه کار می کند و برای تن فروشانی که اعتياد خود را ترک کرده اند شغلی دشت و پا می کند آشنا می شود . مانوئلا نزد هوما کار می گيرد . هوما که لزبين است با پارتنر خود، نينا ، که نقش دوم را هم بازی می کند مشکل دارد و در موقعيتی که نينا بر اثر ازدياد مصرف مواد مخدر قادر به بازی نيست، مانوئلا موفق می شود نقش او را به خوبی بازی می کند. روزا يک روز صبح زود به نزد مانوئلا می آيد و از او می خواهد که به او جايی برای زندگی دهد. روزا آبستن است و پدر بچه دوست اگردا ، لولا است. لولا ترانسوسيت است و تن فروش. و سالهاست که معتاد است. اين اعتياد و تن فروشی او را به ايدز هم مبتلا کرده بود ، بيماری که مدتی بعد مانوئلا و روزا می فهمند که به روزا هم انتقال پيدا کرده . در صحبتی با روزا مانوئلا افشا می کند که لولا پدر استبان بود. در اين صحبت او به روزا می گويد : ما زنان، چه درد هايی را و چه کسانی را تحمل می کنيم تنها به خاطر آنکه تنها نمانيم .
بدن ضعيف روزا زايمان را تاب نمی آورد . اما پسر روزا بدنيا می آيد . او حامل ويروس ايدز است. 
در مراسم خاک سپاری روزا ، مانوئلا ، لولا را می بيند که از دور شاهد مراسم ايستاده است. مانوئلا نزد او می رود . خبر تولد و مرگ پسرشان را به او می دهد. لولا به او می گويد که به بيماری ايدز در او پيشرفت کرده و مدت زيادی وقت ندارد. 
مانوئلا ، استبان ، پسر روزا را با خود به مادريد می برد . در آنجا او را تحت درمان قرار می دهند. دو سال بعد مانوئلا و استبان دوساله به بارسلونا باز می گردند . ويروس ايدز به طور کامل در بدن استبان از بين رفته است و او اکنون کودکی شاد و سالم است. لولا در اثر ايدز مرده و آگردا نزد هوما به کار مشغول است.
آلمادوار با اين جمله ها فيلم را تمام می کند. 
پيشکش به زنان بازيگر و نقش آفرين ، به مردان بازيگر که زن می شوند، به زنانی که مادر می شوند. و به مادرم.

 5- پنهان(کارگردان:میشاییل هانکه)

Cache Haneke.jpg

Caché فیلمی درام محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی و نویسندگی میشائیل هانکه است که در جشنواره ی کن آن سال برنده ی جایزه ی بهترین کارگردانی شد.

 داستان فیلم:

پنهان داستان خانواده ای مدرن است که زندگی بسیار آرام و رضایت بخشی دارند. (زندگی ای کاملاً معمولی با اتفاقاتی معمولی) مرد خانواده مجری مشهور میز گردهای جدی است و زن خانواده یک نویسنده است. آنها اهل مطالعه و فرهنگ اند. و تنها پسر دوازده ساله ی آنها هم به موازات تحصیل، در شناگری پر تلاش و موفق است. اما فیلم‌ها و نقاشی های ساده ای که از زمانی به بعد به طور متناوب به دست این خانواده ی فرانسوی میرسد، آرامش شان را بر هم می ریزد. از علائم و نشانه های آن فیلم و نقاشی ها مرد به یاد شش سالگی اش می افتد زمانی که از سر حسادت، با تهمت ها و کینه توزی هایش موجب شد پسر بچه ای الجزایری، را که پدر و مادرش به فرزند خواندگی قبول کرده بودند به یتیم خانه بسپارند. او هنگامی که علائم این فیلم‌ها را پی گیری می کند می پندارد که اکنون آن پسر بچه ی "مجید" نام که امروز بیش از ۴۵ سال دارد با فرستادن این فیلم‌ها قصد تهدید و انتقام جویی دارد. وقتی به آدرسی که در فیلم نشان داده می شد می رود با مجید رویرو می شود. و او را تهدید می کند تا دست از انتقام جویی اش بردارد.

اما در ادامه ی ماجرا برای بیننده و آن زن و مرد (که آنها هم بیننده ی فیلم‌های فرستاده شده هستند) کم کم این اطمینان ایجاد می شود که فرستادن آن نقاشی/ فیلم‌ها کار مجید نبوده. سرانجام مجید که همواره شخصیتی متین و آرام از خودش نشان می داد، از مرد می خواهد که به خانه اش بیاید و تاکید می کند که فرستادن فیلم‌ها کار او نبوده و در مقابل چشمان مرد رگ گردن خودش را می زند. در انتها مرد اگر چه عصبی و نگران به نظر می رسد اما به زنش و پسر مجید می گوید مرگ مجید اهمیت چندانی برایش ندارد و هرگز عذاب وجدانی در این باره ندارد.

6- چانگ کینگ اکسپرس(کارگردان:وونگ کار وای)

فیلم Chungking Express 720p

Chungking Express فیلمی درام محصول سال ۱۹۹۴ کشور هنگ کنگ، به نویسندگی و کارگردانی وونگ کار-وای می‌باشد.فیلم متشکّل از دو داستان است که هریک به زندگی و روابط عاطفی یکی از پلیسان هنگ کنگ می‌پردازد.

 داستانهابترتیب روایت می شوند . به غیر از لحظات کوتاهی از پایان قصه ی اول و شروع قصه ی دوم ، هر داستان به شرح روابط عاشقانه ی یک پلیس می پردازد . این داستان ها به هم ارتباط خاصی ندارند ، ولی هر سه شخصیت اصلی داستان دوم ، برای لحظاتی در داستان اول حضور دارند . عامل پیوند دهنده ی این دو پیرنگ به هم دیگر ، رستوران midnight express است که هر دو مامور در چهارراه کنار آن خدمت می کنند .

داستان فیلم:

داستان مامور پلیس شماره 223

در ابتدا داستان مامور پلیس 223 را شاهد هستیم که در شب تولد بیست و پنج سالگی­اش، دوست/دخترش ترکش می­کند. شدت درماندگی، پلیس دوست­داشتنی مارا به کارهای عجیب و غریبی سوق می­دهد. از خوردن کنسروهای فاسد و تاریخ گذشته آناناس گرفته تا پیغام گذاشتن و تماس گرفتن با هر دختری (دوست/دختر های سابقش) که تابحال میشناخته. از وقت گذراندن در یک دکه غذاهای فوری شبانه گرفته تا ورزش کردن (دویدن) و عرق ریختن تا حد انتها، آنچنان که دیگر آبی در بدن برای گریه کردن نداشته باشد. سرانجام در یکی از شب­گردیهایش با زنی موبور آشنا می­شود که در واقع یک قاتل و قاچاقچی حرفه­ای مواد مخدر است و او هم داستانهای مخصوص بخودش را دارد. مامور 223 با زن موبور در آپارتمانش یک شب غیر جنسی را سر می­کنند. فردا صبح  زن موبور آنجا را ترک می­کند و برای پیجر مامور 223 یک پیغام تولد می­گذارد. در پایان مامور 223 که طبق معمول مشغول دویدن است، از دیدن پیغام زن موبور بسیار خوشحال می­شود و به دویدنش زیر باران ادامه می­دهد ولی اینبار نه به قصد خودآزاری.

 داستان مامور پلیس شماره 663

در داستان دوم با مامور پلیس 663 آشنا می­شویم که بعد از کار روزانه اش همیشه به یک دکه غذاهای فوری می­رود، همان دکه­ایکه قبلا مامور پلیس 223 در انجا وقت گذرانی می­کرد. دوست/دختر مامور پلیس 663 که یک میهماندار هواپیما است اورا ترک می­کند. دختر میهماندار که عاظم یک سفر کاری است، به دنبال مامور 663 می­گردد تا نامه خداحافظی بهمراه کلید آپارتمان مامور 663 را به او  پس دهد و چون موفق نمی­شود به دکه غذای فوری که پاتوق مامور 663 است می­رود و نامه اش را آنجا می­سپارد. در همین اوضا که مامور 663 حال و حوصله ارتباط برقرار کردن با کسی را ندارد، «فی»، پیشخدمت دکه غذای فوری، به او دل می­بندد. «فی» چون روی ابراز عشقش را به مامور 663 ندارد افسرده است ولی نا امید نمی­شود. او دست بکار می­شود و هر روز و هر موقعیتی که پیدا کند از کارش جیم می­شود و در غیاب مامور 663 خود را به آپارتمان او می­رساند. «فی» در سرکشی های روزانه اش، زندگی درب و داغان مامور 663 را مرتب می­کند. ماهی های قرمز برای آکواریوم، حوله و صابون نو و تمیز برای دستشویی و ملحفه های جدید برای تخت خواب، گوشه کوچکی از کارهای «فی» برای مامور 663 است. سر انجام پس از مطلع شدن مامور 663 از کارهای مخفیانه «فی» به او دل می­بندد و از او در خواست یک قرار ملاقات می­کند. «فی» مامور 663 را قال می­گذارد و در پی آینده اش، میرود که یک میهماندار هواپیما شود. «فی» پس از یک سال در شکل و شمایلی جدید (درست مانند آن دختر میهماندار) به دکه غذای فوری باز می­گردد. مامور پلیس 663 که آنجا را خریده، یک سال است که منتظر است تا با «فی» زندگی جدیدی را اغاز کند.

 دو داستان غیر مرتبط در مکانی بنام «میدنایت اکسپرس» که همان دکه غذاهای فوری است بهم پیوند می­خورند. «میدنایت اکسپرس» حکم لولای داستان را دارد و درواقع پاشنه فیلم­نامه بر این مکان استوار است. داستان با روایتی سرراست اما در عین حال با خصلت های بازیگوشانه می­رود که سنگ یک فیلم پست مدرن را به سینه بزند. البته حال و هوای این فیلم آنقدر معصومانه است که اشاره کردن به مسائل فنی فیلم، آن لذت و دلچسبی فیلم را می­کشد (من هم این کار را نمی کنم). ونگ کار-وای فیلمساز صاحب سبکی است که استاد حاکم کردن حال و هوای خاصی بر فیلم هایش است. به­همین خاطر تنها نام بردن از مولفه های بکار برده شده در فیلم های ونگ کار-وای نمی تواند حق مطلب را در مورد سبک او ادا کند. باید دید، حس کرد، لمس کرد تا از این تجربه احساسی چیره شود که ناگفتنیست. ونگ کار-وایاین فیلم را در وقفه­ای حدودا یک ماهه که بر سر یکی از فیلم­هایش (خاکسترهای زمان) رخ داده بود برای رفع خستگی ساخت. او شبها فیلم­نامه را می­نوشت و فردا صبح بازیگران در جلو دوربین مشغول ادا کردن جملات فبلم­نامه بودند. بخاطر همین امر و بخاطر ساختار متداخل فیلم­نامه، شاید ساختار چانگ کینگ اکسپرس آنچنان که باید مستحکم بنظر نیاید اما ناگفته نماند که همین فیلم بود که برای ونگ کار-وایشناخت و اعتبار جهانی دست و پا کرد. کوئنتین تارانتینو که از فیلم خوشش آمده بود، آن را در آمریکای شمالی مطرح کرد و این آغازی بود برای صعود ونگ کار-وای تا آنجا که برای فیلم در حال و هوای عشق(2000) مفتخر به دریافت نخل طلایی جشنواره کن شد.

 عشق­های قابل حمل:

ونگ کار-وای استاد خلق حال و هواست. استاد استعاره­ها و تمثیل­ها. استاد بازیگرفتن از اشیا بی­جان. بدین سبب با دیدن چندین­باره فیلم­هایش، بیشتر شیرفهم می­شویم که ونگ کار-وای چه می­گوید. چانگ کینگ اکسپرس در وصف عشق است و خاطره­ها. در وصف این نکته که انسان بی عشق، چیزی جز یک شی نیست. چانگ کینگ اکسپرس در حال و هوای عشق سخن می­گوید اما نه از جنس عشق دکتر ژیواگو و یا کازابلانکا. اصلا انسان­های امروزی کجای خصلت­ها و یا عشق­شان با خصلت­ها و عشق شخصیت­های فیلم کازابلانکا (ریک و الزا) می­خواند که بشود راجع به آنها آنگونه فیلم ساخت. صحبت از انسان شتابزده امروزیست که بجای نشتن در کافه "ریک"، ایستاده فست­فود می­خورد. انسانی که دیگر نمی­تواند منتظر "سام" سیاه پوست پیانیست شود که آهنگ "همچنان که زمان می­گذرد" را بنوازد. انسان امروزی، موسیقی­اش را بر روی CD بدنبال خود اینجا و آنجا می­برد. دیگر کسی عشق­های قدیمی را در صندوقچه قلبش محبوس نمی­کند بلکه به­محض اینکه تنها و مستاصل شد، به هر جنس مخالفی چراق سبز نشان می­دهد (همه مثالها از کازابلانکا و چانگ کینگ اکسپرس). انسان امروزی عشق را به شکل فست­فود و کنسرو می­خواهد و این دقیقا چیزیست که ونگ کار-وای در این فیلم بدان اشاره می­کند.

 یک رمانس ملایم: (عشق­های فوری)

پلیس 223 درمانده و مستاصل است از این خاطر که دوست/دخترش ترکش کرده. او عشق را بشکل فست­فود می­خواهد. او که از لحاظ روحی ضربه سختی خورده، سعی دارد که به هر نحو ممکن گذشته­اش را، آرامش­اش را (اگر وجود داشته باشد) دوباره بدست اورد. مامور 223 برای هرکسی از دوستانش که می­شناخته پیغام می­گذارد. یکی او را نمی­شناسد، یکی به سخره­اش می­گیرد و یکی هم اصلا ازدواج کرده و بچه دارد. پس هر روز صبح آنقدر می­دود تا آب بدنش تبخیر شود که دیگر نتواند گریه کند. او آنقدر کنسرو آناناس تاریخ گذشته می­لمباند که مریض می­شود و حالا دردسر این را دارد که چجوری بالا آورد تا از این دلپیچه خلاص شود. پس به کافه­ای می­رود تا چند پیک و/ی/س/ک/ی بخورد بلکه بالا آورد. مامور 223 در آنجا با زن موبوری – که این رنگ مویش بخاطر کلاه گیسی است که به سر دارد – آشنا می­شود که شبها با بارانی و عینک آفتابی در شهر سرگردان است و آنقدر مورد توجه هست که مامو 223 بدان شک کند ولی مامور 233 اصلا به او شک نمی­کند بلکه شبی غیر جنسی را در آپارتمانش با او سر می­کند بی آنکه او را حتی لمس کند. مامور 223 از او هیچ نمی­خواهد مگر محبت گم­شده دوست/دختر قبلی­اش را. زن موبور بر روی تخت دونفره آنچنان از فرط خستگی بی­هوش می­شود که حتی شب­بیداری مامور 223 بیدارش نمی­کند. مامور 223 تلویزیون می­بیند، غذا می­خورد، تلویزیون می­بیند و دوباره غذا می­خورد و باز هم تلویزیون نگاه می­کند بی آنکه توجه چندانی به زن موبور داشته باشد. او می­خواهد جای دوست/دخترش به هر نحوی که شده خالی جلوه نکند. در آخر هم کفش های کهنه و کارکرده زن را به حمام می­برد و خیسش می­کند و با کراواتش آن را تمیز می­کند و دوباره کنار کنار زن قرار می­دهد. حالا کم کم آفتاب زده است و مامور 223 ظبق معمول می­رود که قبل از کار روزانه­اش بدود، بدود آنقدر که دیگر آبی در بدن برای گریه کردن نداشته باشد. او آنقدر می­دود که دیگر نای راه رفتن ندارد و در لحظه­ایکه ظاهرا نا امید شده و پیجرش را به تووری کنار زمین ورزش آویزان ­کرده که دیگر بیخیال همه چیز شود، پیجر از پیغام زن موبور بصدا در می­آید. مامور 223 آنقدر خوشحال می­شود که دوباره به دویدن ادامه می­دهد اما اینبار نه به قصد خود آزاری.

یک رمانس ملایم: (عشق­های مدت­دار)

پلیس 663 هم سرنوشت پلیس 223 را دارد ولی او بچه­بازی های مامور 223 را از خود در نمی­آورد. در ظاهر آرام و بیخیال است ولی این فقط یک ظاهرسازیست که برای مردم از خود نشان می­دهد اما بعد از کار روزانه تا به آپارتمانش می­رسد، می­شود همان بچه ساده ایکه از عشق رنجیده شده. با عروسک هایش حرف می­زند و درد و دل می­کند و موهایشان را برس می­زند شاید از بار غم­اش کاسته شود. برای او  اشیا خانه جاندار هستند چون با انها حرف می­زند. به صابونش می­گوید چرا لاغر شده­ای و حوله خیس­اش را می­چلاند تا دیگر گریه (چکه) نکند. او برخلاف پلیس 223، عشق را به شکل کنسرو می­خواهد. نشان به ان نشان که قفسه های آشپزخانه اش پر از غذاهای کنسروی است. پلیس 663 عشق را بصورت کنسروی، محبوس و دائم می­خواهد ولی نمیداند که کنسروها هم روزی فاسد می­شوند. تا اینکه دوست/دخترش ترکش می­کند و بعد از آن سر و کله دختر کافه­چی پیدا می­شود. مامور 663 نمی­داند که «فی» عاشقش شده و هر روز اورا از داخل دکه فست­فود فروشی دید می­زند. دختر هم حال و هوایش به همان درامی پلیس 663 است. شاید با اشیای اطرافش حرف نزند اما با صدای بلند موسیقی گوش می­کند و  روزها بعد از رفتن مامور 663 از جلو کافه، پنکه را به روی خود می­گرداند تا شاید آتش عشقش فروکش کند. «فی» روزها دزدکی به آپارتمان پلیس 663 می­رود و آنجا را مرتب می­کند. موسیقی همیشگی­اش را گوش می­دهد و با عروسک­های صاحب خانه بازی می­کند و حتی بر روی تخت دونفره پلیس 663 چرخ­وتاب می­زند و حالا که جای خالی دختر مهماندار را خالی دیده است، خودش را خانم خانه حس می­کند. اما پس از آنکه مامور 663 از عشق دختر بخود آگاه می­شود، «فی» بساطش را جمع می­کند و می­رود که میهماندار هواپیما شود. «فی» پس از یک­سال به همان شکل و ظاهر دوست/دختر قبلی پلیس 663 خود را به او نشان می­دهد تا باهم زندگی جدیدی را آغاز کنند. «فی» با این کارش خود را مطابق میل کنسروی مامور 663 تطبیق می­دهد اما محتویات کنسرو عشقی مامور 663 را تازه می­کند و خود جانشین آن می­شود. «فی» به مامور 633 می­فهماند که شاید خاطره ها مدت­دار باشند اما عشق­های حقیقی اینطور نیستند.

 7- درخشش ابدی یک ذهن پاک(کارگردان:میشل گوندری)

Eternal sunshine of the spotless mind ver3.jpg

Eternal Sunshine of the Spotless Mind یک فیلمآمریکایی محصول سال ۲۰۰۴ میلادی در ژانر علمی-تخیلی می‌باشد. فیلمنامهٔ آن توسط چارلی کافمن نوشته شده و توسط میشل گوندری کارگردانی شده‌است. فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک، فیلمنامه محکم و پیچیده‌ای دارد و با توجه به زمینه‌هایی که داستان در اختیار نویسنده قرار داده است به طور پی در پی سطوح کشمکش خود را تغییر می‌دهد. دائماً از ذهن شخصیت اصلی به جهان بیرون جابه جا می‌شود.

داستان فیلم:

دکتر هاوارد سرپرست یک کلینیک است که کار آن پاک کردن آن دسته از خاطرات افراد است که دوست ندارند آنها را در ذهن خود داشته باشند. کلینیکی که اغلب زوجها خصوصاً در روزهای نزدیک به ولنتاین به آن مراجعه می‌کنند تا خاطرات بدی را که از هم در ذهن خود دارند پاک کنند. تکنیسینهای کلینیک ابتدا مکان خاطرات مورد نظر را که به صورت لکه‌های روشنی روی مغز نمودار می‌شود، شناسایی کرده و سپس به محو کردن آن لکه‌های نور می‌پردازند. ابتدا کلمنتاین و سپس جول آگاهانه تصمیم به پاک کردن خاطرات مشترکشان می‌گیرند اما حتی بعد از فراموشی یکدیگر، مجدداً به سمت هم کشیده شدند زیرا لکه نوری که در قلب آنها روشن شده بود درخششی ابدی داشت.

ساختار این فیلم، از ترکیبی از زمینه علمی-تخیلی، روایت غیر خطی و نئو سوررئالیسم بهره می‌گیرد تا بتواند طبیعت و ماهیتحافظه و عشق رمانتیک را کشف نماید.اولین نمایش این فیلم در آمریکای شمالی در تاریخ ۱۹ مارس سال ۲۰۰۴ میلادی بود و توانست در سراسر دنیا، بیش از ۷۰ میلیوندلار فروش داشته باشد.کافمن (نویسنده فیلمنامه) و گوندری (کارگردان) به همراه پیر بیسموث که یک هنرمند اجرایی (هنر اجرا) فرانسوی می‌باشد، بر روی داستان فیلم کار کردند.در این فیلم، مجموعه‌ای از ستارگان سینما مشتمل بر جیم کری، کیت وینسلت، کیرستن دانست، مارک روفالو، تام یلکینسون،الیجاه وود، جین آدامز و دیوید کراس نقش آفرینی کرده‌اند.نام این فیلم، از شعری با عنوان Eloisa to Abelard اثر الکساندر پوپ گرفته شده‌است.

8- خط قرمز باریک(کارگردان:ترنس مالیک)

The Thin Red Line یک فیلم در سبک جنگی به کارگردانی ترنس مالیک است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. این فیلم که در استرالیا فیلم‌برداری شده از دریافت کنندگان جایزه خرس طلایی است. فیلم درباره جنگ جهانی دوماست و بر پایه رمانی به همین نام است.

داستان فیلم:

قایقهای نفربر سربازان را به سمت جزیره ای زیبا میبرند همه چیز ساکت و آرام است ولی در دل و ذهن سربازان بلوایی به پاست هر لحظه ممکن است توپخانه ی مستقر در جزیره و یا هواپیماهایی ژاپنی به قایق ها حمله کنند. سربازان آرام و قرار ندارند برخی دعا میکنند برخی عکس نامزد خود را شاید برای آخرین بار نگاه میکنند برخی بالا می آورند ولی سربازان به ساحل جزیره می رسند و باز هم اتفاق خاصی نمی افتد گویا ژاپنی ها جزیره را ترک کرده اند.

 سربازان در جزیره ای که مثل بهشت زیباست پیشروی میکنند هوا آفتابی است و چمنزاری بزرگ پیش روی سربازان قرار دارد با دیدن این مناظر و سکانسها به خود می گویید چگونه ممکن است در روزی این چنین زیبا و مکانی این چنین بکر انسانها به جان هم بیافتند و جهنمی به پا کنند ولی همانطور که همیشه می گویند جنگ جهنم است هرکجا که باشد.

ناگهان صدای شلیک توپها و مسلسلهای ژاپنی تپه را به لرزه در می آورد و سربازان آمریکایی به سمت بالای تپه می دوند ولی تلفات اینقدر بالاست و انسانها به طرز دلخراشی تکه تکه می شوند که ترس و اضطراب به همگان چیره میشود دیگر مرگ با آنان چندین ساعات فاصله ندارد مرگ همینجاست شاید چند ثانیه آن طرف تر شاید چند دقیقه اینجاست که فولادی ترین مردان نیز خورد میشوند و فشار عصبی شاید روان آنان را از هم بپاشاند. پیش روی متوقف میشود در حالی که تپه غرق در خون است و جنازه ی سربازان آمریکایی تپه را پوشانده در حالی که فرمانده ی عملیات در پایین تپه با بیسیم خود ارشد عملیات را به فحش و ناسزا میبندد از وی می خواهد مستقیم به دل دشمن بزند. اما سرباز ارشد به فرمانده ی خود میگوید: "شما از اوضاع این بالا خبری ندارید دستور حمله ی مستقیم با خودکشی هیچ فرقی ندارد" و از دستور مافوقش سرپیچی میکند.پیشوری کند و پرتلفات روحیه ی سربازان را از بین میبرد دیگر هیچ امیدی به رهایی از این جهنم نیست. 

پس از نبرد خونین وقتی سربازان آمریکایی سرانجام تپه را فتح میکنند و نبرد به پایان میرسد اجساد ژاپنی ها مورد چپاول و بی احترامی برخی سربازان قرار میگیرد بوی تعفن اجساد دفن نشده سربازان آمریکایی را وادار میکند در بینی خود سیگار فرو کنند و از داخل آن تنفس کنند. گروهبان که یکی از ارشدهای جوخه است خطاب به سربازان تازه کار می گوید:" وقتی به اندازه ی کافی جسد ببینی بهشون عادت میکنی و میفهمی که این جنازه ها با جنازه ی یه سگ هیچ فرقی ندارند" چنین انسان هایی پس از بازگشت به اجتماع چه شانسی برای داشتن یک زندگی سالم و بی دقدقه را دارند بسیاری از این سربازان دچار بیماری های روحی و روانی میشوند. 
با منتشر شدن اخبار جنگ و لو رفتن برخی جنایات سربازان آمریکایی , این سربازان مورد نفرت عزیزانشان قرار می گیرند سرباز شجاعی که به هنگام پیشوری روی تپه به حالت سینه خیز و تنها به سمت سنگرهای ژاپنی ها میرفت تا محلشان را شناسی کند وقتی در یک قدمی مرگ بود تنها به خاطرات شیرینی که با نامزد خود داشت می اندیشید گویی تنها جسمش در این تپه زار جهنمی است و روحش در جایی بهتر سیر میکند. اما پس از این نبرد نامه ای از نامزدش دریافت میکند که میخواهد از وی جدا شود.  

9-گوست داگ:مرام سامورائی(کارگردان:جیم جارموش)

گوست داگ+ جیم جارموش

 ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگیجیم جارموش و بازی فارست ویتاکر محصول سال ۱۹۹۹. داستان فیلم درمورد قاتلی حرفه ایست که سبک زندگی و دیدگاهی خاص دارد.

داستان فیلم:

«گوست داگ»، قصه‌ای غریب و تا حدی بیگانه دارد. اما جارموش این قصه را به بهترین شكل تعریف می‌كند.«گوست داگ» یك درام جنایی و دلهره‌آور است.فیلمبا این جمله‌ها از کتاب «هاگاکوره» شروع می‌شود: 

 «طریقت سامورایی استوار بر مرگ است. آن‌گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این‌که بگوییم مردن بدون رسیدن به هدف خود مرگی بی‌ارزش است راهی است سبکسرانه برای پیچیده کردن موضوع. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای، لزومی هم ندارد به هدف خود برسی.» 
 گوست داگ در مورد یک سیاهپوست تنهاست. سیاهپوستی که کارش آدمکشی است و مرام و مسلکش سامورایی. کتاب مقدسش هاگاکوره است. گوست داگ در دنیای زیرزمینی گانگسترهای نیویورک، قوانین خاص خود را دارد. او در خدمت گانگستری است به نام لویی که زندگی‌اش را مدیون او می‌داند چرا که جان او را یک بار نجات داده است. 
تیتراژ فیلم روی صحنه هایی از شهری که رنگ سیاهی در آن غالب است از زاویه دید کبوتر نشان داده می شود.دستورات آیین سامورایی یکی از موتیف های فیلم است که هر چند وقت یکبار بسان فیلمهای صامت قدیمی روی پرده می آید و استراتژی گوست داگ را می شود از روی آن فهمید ." هنگامی که جسم و جان در آرامش است باید به مرگ اندیشید ,هر روز انسان باید خود را مرده بپندارد" .جارموش در این فیلم جامعه ای را نشان می دهد که دولت و قانون هیچ نقش عملی در آن ندارند و بدین خاطر اداره شهر در دست باندهای مافیایی است .پلیس یا دیده نمی شود و یا اینکه اگر هست همچون شبحی از گوشه ای رد می شود بی آنکه از خود خاصیتی نشان دهد. البته گنگستر های فیلم برخلاف آنچه که وانمود می کنند که خلافکارانی حرفه ای اند ,بیشتر کاریکاتوری از تبهکاری هستند که جارموش به سبب هجو آنها را به نمایش گذاشته است .از دست و پا چلفتی بودن شان گرفته تا قیافه هایی کاملا جدی که پشت میزی نشسته اند و آدم تصور می کند که در حال کشیدن نقشه ای پیچیده هستند اما با چرخش دوربین معلوم می شود مشغول دیدن کارتون هستند. درست است که آنها بسادگی آدم می کشند اما حتی شیوه جنایتشان هم کودکانه و احمقانه است نظیر صحنه ای که دو نفرشان با شکمهای آویزان و کمردرد به بالای پله ها می رسند و غر می زنند و در تردید و دودلی بسر می برند که طرف مقابل را بکشند یا نه .یا صحنه دیگری که دو نفر از این آدمکشها از کودکی شکایت می کنند که روی سرشان آشغال می ریزد .گوست داگ فیلمی در ترویج خودسری و تروریسم نیست بلکه علاوه بر هجو باند های مافیایی ,عاقبت دنیایی را نشان می دهد که در آن مدرنیسمی افسار گسیخته وجود دارد که هر کسی هر کاری بخواهد می کند و و اگر قرار بر این باشد چرا گوست داگ حداقل انتقام کبوترهای معصومش را نگیرد که بی رحمانه تار و مار شده اند . .آنها فقط کسانی را به رسمیت می شناسند که جنایتهای بزرگ انجام دهد .و در دنیای آنها کسی احترام بیشتری دارد که مظهر شر و سرشار از گناه و پلیدی باشد .فیلم جارموش جز فیلمهای پست مدرن طبقه بندی می شود چرا که او چاره نجات چنین جهانی را از وضعیتی که دچارش شده نوعی بازگشت  به سنتها و ارزشهایی می داند که آدمهای فیلم معتقدند دوره آنها بسر رسیده همچنان که دوران کبوتر های نامه بر سپری شده است .برای گنگستر ها این امر چنان بدیهی می نماید که قضیه نامه رسانی به این شکل قرنهاست از بین رفته است .

دیزالو های متعدد و تصاویر اسلوموشن از گوست داگ همچون نام او که به معنای شبح سگ است و همچنین زندگی عجیب او در آن پشت بام و عدم حشر و نشرش با مردم و ... او را به ارواح شبیه می کند انگار او وجود خارجی ندارد. در صحنه ای که گوست داگ روی صندلی کنار خیابان نشسته و سگ سیاهی به او زل زده است در پاسخ پسرک می گوید شاید دلیل زل زدن سگ بستنی قیفی باشد اما کودک این امر را با قاطعیت انکار می کند انگار اومی داند دلیل این مسئله چیست . . او به حیوانات بیشتر علاقه دارد ,در حالی که آماده شلیک به تبهکاران است پرنده ای مانع می شود و او برای لحظاتی اصلا فراموش می کند برای چه کاری آنجا است و مجذوب پرنده ای می شود که روی اسلحه اش نشسته است و از فرصت استفاده می کند و در حالی که گنگستر ها از تیررس او خارج می شوند ,به تماشای دارکوب می پردازد و در صحنه ای دیگر بخاطر خرسی دل می سوزاند و خود را به خطر می اندازد و نگامی که او از دلیل مضحک تبهکاران برای کشتن خرس که همانند مسافر کوچولو که از کارهای انسانها تعجب می کرد در حیرت  است , به رویش اسلحه می کشند .

گوست داگ با وجودیکه آدمکشی حرفه ایست اما خبیث نیست .او براحتی با کودکان ارتباط برقرار می کند و درضمن کتابخوانی حرفه ایست..فیلم پیش از آنکه در عینیت باشد در سوبژکتیویته (ذهنیت)دور می زند .گوست داگ با وجودیکه روی رنگ پوست (تبهکاران سفید )و طرف مقابل گوست داگ و همقطارانش (سیاه)تاکید می کند که از برتری طلبی سفیدها حکایت دارد ,در نقد هر گونه سلطه قومی و نژادی و دینی و زبانی است .چنانکه بهترین دوست گوست داگ یک سیاهپوست فرانسوی است که یک کلمه از حرفهای او را نمی فهمد ,این امر در کنار سکوتهای طولانی گوست داگ می تواند نوع نگاه و نظر جارموش را در مورد عنصر زبان و کارکرد آن بیان کند .فیلم پوچی عملکرد قدرتمندان را در عصر کنونی به سخره گرفته است که با حماقتشان هم خود و هم دیگران و جهان را به ورطه نابودی می کشانند , نظیر صحنه کارتونی که در برابر هر تفنگ کوچک , تفنگ بزرگتری ظاهر می شود و در نهایت به انفجار کره زمین می پردازد ,صدای راوی هم بر این مسئله تاکید دارد :"دیگه هیچی معنی نداره ,همه چی داره عوض می شه " .

لویی به گوست داگ می‌گوید که باید گانگستری را که با دختر رییس مافیا، وارگو رابطه دارد، از بین ببرد و هنگامی که گوست داگ این کار را می‌کند،آنگاه است که دارو دسته‌ی لویی، تصمیم به نابودی او می‌گیرند. اما لویی یک نقطه ضعف در مقابل گوست داگ دارد:او هیچ چیز درباره زندگی منزوی و اسرارآمیز گوست داگ نمی‌داند و نمی‌تواند به راحتی او را پیدا کند. گوست داگ نیز بعد از اینکه پی به قصد لویی می‌برد، تصمیم می‌گیرد همه‌ اعضای مافیا -یعنی آنهایی که قراراست او را بکشند(قاتلهایش)-را از بین ببرد و به سبک خاص خودش، با همه‌ی قوانین سامورایی خودش شروع می‌کند به کشتن گانگستر‌ها... و...

دوئل پایانی که گوست داگ آنرا با تشبیه به چنین صحنه ای در فیلم وسترن ماجرای نیمروز به تمسخر می گیرد اوج ضعف و زبونی لویی را به تصویر می کشد .او در هر حال یک تبهکار است و نمی تواند در دراز مدت فردی را که حتی از حیوانات دفاع می کند را تحمل کند ,چه در آن فلاش بک فیلم جان گوست داگ را نجات داده باشد و چه آن مسئله سوءتفاهمی بیش نباشد ,در نهایت لویی به این نتیجه می رسد که با گوست داگ نمی تواند کنار بیاید .انگار تبهکاری و جنایت در خون و ژنتیک او رسوخ کرده که در حالی که دیگر رییسی ندارد که همانند ابتدای فیلم از او بترسد و حساب ببرد ,باز هم نمی تواند گوست داگ را زنده بگذاردچرا که آنها" متعلق به دو قبیله متفاوتند" و بدین علت سرانجام زندگی در قبایل مدرن اینگونه رقم می خورد .

 10-بیل را بکش 1و2 (کارگردان:کوئنتین تارانتینو)

Kill bill vol one ver.jpgKill bill vol two ver.jpg

Kill Bill چهارمین ساختهٔ نویسنده-کارگردان کوئینتین تارانتینو است. این فیلم در دو قسمت مجزا بیل را بکش بخش ۱ (پاییز سال ۲۰۰۳ میلادی) و بیل را بکش بخش ۲ (بهار سال ۲۰۰۴ میلادی) ساخته شده‌است و مدت نمایش آن مجموعأ چهار ساعت است. این یک فیلم حماسی و انتقام‌جویانهٔ دراماتیک است.

به گفتهٔ خود کارگردان این فیلم به عنوان ادای دین به فیلم‌های رده B هالیوودی ساخته شده‌است. در سرتا سر دوگانه می‌توان ادای دین‌های کارگردان نسبت به فیلم‌های مختلفی را که بعضاً شهرتی خاص دارند مشاهده کرد. روش‌های فیلم‌برداری و تدوین این اثر کاملاً خاص هستند. برای مثال فصل‌های مختلف فیلم با ترتیب زمانی به هم ریخته پخش می‌شود. درست مانند زمانی که در سینمایی قدیمی حلقه‌های فیلم اشتباه پخش می‌شد.

 داستان فیلم:

بخش ۱

عروس و داماد و مهمانان یک مراسم عروسی مختصر هنگام تمرین مراسم هدف تیراندازی گروهی مسلح قرار می‌گیرند. عروس تنها زنده می‌ماند و کتک می‌خورد و تحقیر می‌شود. درست در لحظه‌ای که عروس به بیل (سردسته) می‌گوید حاملهٔ بچهٔ اوست، بیل به سرش شلیک می‌کند.

روایت فیلم با فصل سوم چهارم داستان آغاز می‌شود. عروس را می‌بینیم که روبروی خانه‌ای معمولی توقف می‌کند. به محض بازشدن در (موسیقی متن روبرویی‌ها در فیلم Iron Side کار Quincy Jones است) با پن روی چهرهٔ عروس و زن رنگین‌پوستی (ورنیتا گرین، یکی از اعضای سابق گروه بیل) که در را گشوده‌است مبارزه‌ای خشن آغاز می‌شود. مبارزه با رسیدن دختر کوچک زن رنگین‌پوست موقتاً قطع می‌شود و دو مبارز کاردهای خود را مخفی می‌کنند. ورنیتا به عروس پیشنهاد قهوه می‌کند و او هم می‌پذیرد. در ضمن آماده کردن قهوه ورنیتا با اسلحه‌ای که درون پاکت سریل مخفی کرده‌است به عروس شلیک می‌کند. اما تیر خطا می‌رود و عروس با پرتاب چاقو او را از پای در می‌آورد.

دختر کوچک سر می‌رسد و مادرش را مرده می‌بیند. عروس می‌گوید: «نمی‌خواستم تو این صحنه را ببینی... وقتی بزرگ‌تر شدی اگر هنوز احساس بدی نسبت به این قضیه داشتی من منتظرم.»

فیلم قطع می‌شود. صحنهٔ بعدی عروس را در بیمارستان در کما نشان می‌دهد. ال درایور با تبدیل لباس خود را به او می‌رساند و قصد دارد با تزریقی او را بکشد که بیل با او تماس می‌گیرد و او را باز می‌دارد.

فیلم قطع می‌شود و چهار سال می‌گذرد. عروس همان در کما است. پرستار بیمارستان که مردی به نام باک است با یافتن مشتری برای جسم خفتهٔ او درآمدی به هم زده‌است. درست پیش از یکی از همین برنامه‌ها عروس به هوش می‌آید؛ اما هنوز در پاهایش حسی ندارد. زبان متحاوز را به دندان می‌گیرد. در صحنهٔ بعدی مرد را مرده روی زمین می‌بینیم. عروس روی زمین می‌خزد. چاقویی به پای باک می‌زند و بعد با ضربات در اتاق بیمارستان به سرش او را می‌کشد.

عروس دسته کلید باک را از جیب او برمی‌دارد و اتومبیل او را پیدا می‌کند. وارد می‌شود و شروع به تمرین می‌کند تا پاهایش به کار بیافتند. 

در ضمن ۱۴ ساعتی که عروس نیاز دارد تا پاهایش به کار بیافتند داستان به سمت ماجرای اورن ای‌شی منتقل می‌شود. بلیت سفر به ژاپن عروس که در این صحنه نمایش داده می‌شود برای اولین بار نام او را نشان می‌دهد. (پیش از این در فیلم زمان گفته شدن نام واقعی عروس صدای بوقی آن را نامفهوم می‌کند)

داستان زندگی اورن ای‌شی تا ۱۹ سالگی به صورت انیمیشن نشان داده می‌شود. پدر اورن یک آمریکایی/چینی دورگه و مادرش ژاپنی بوده‌است. (دورگه‌ها در فرهنگ ژاپن احترام بسیار کمی دارند. (اشاره خورشید تابان، مایکل کرایتون) این بخش داستان با صدا و از زبان عروس نقل می‌شود.

یک رییس یاکوزا در کودکی اورن ای‌شی؛ پدر و مادرش را می‌کشد و خانهٔ آن‌ها را به آتش می‌کشد. این کار جلوی چشم اورن ای‌شی که زیر تخت‌خواب مخفی شده‌است انجام می‌شود.

اورن ای‌شی سوگند انتقام می‌خورد و به زودی این کار را می‌کند. سردستهٔ یاکوزا پدوفیل است و اورن فرصت می‌یابد شکم او را در تخت‌خواب بدرد. سپس زیر تخت مخفی می‌شود و دو محافظ سردسته را با سلاح گرم بی‌رحمانه می‌کشد.

صحنهٔ بعد نوزده سالگی اورن ای‌شی را نشان می‌دهد. او از راه دور قتلی انجام می‌دهد و عروس می‌گوید که او تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین قاتلان جهان شده بود و اضافه می‌کند در روزی که در کلیسایی در تگزاس ۹ نفر را کشت اشتباه بزرگی کرد. باید ۱۰ نفر را می‌کشت.

عروس تصمیم می‌گیرد نخست به دنبال اورن ای‌شی برود، زیرا تنها کسی است که خودش را مخفی نکرده. «وقتی کسی سردستهٔ مافیای ژاپن می‌شود، نمی‌تواند خودش را پنهان کند.»

عروس به اوکیناوا سفر می‌کند تا هاتوری هانزو، شمشیرساز بزرگ ژاپنی (هاتوری هانزو نام چند شمشیرساز افسانه‌ای در ژاپن فئودالی است) را ببیند. او از هاتوری هانزو می‌خواهد برایش شمشیری بسازد و او هم این کار را می‌کند و طی مراسمی مختصر شمشیر را به دست او می‌دهد. شمشیری که به گفتهٔ خود او اگر در راه با خدا برخورد کرد، از خدا هم عبور خواهد کرد.

در صحنهٔ بعدی عروس را (با موسیقی متن Green Hornet) در حال تعقیب دستهٔ اورن ای‌شی می‌بینیم و می‌فهمیم که اورن ای‌شی سردستهٔ اتحادیهٔ یاکوزا شده‌است. اورن ای‌شی دو محافظ دارد یکی گوگو یوباری که دختری ۱۷ ساله و تشنهٔ خون است و دومی جانی مو، رییس دستهٔ او موسوم به ۸۸، است. همین طور سوفی فتال که او هم از دستهٔ بیل بوده‌است و اکنون دست راست اورن ای‌شی محسوب می‌شود.

عروس در این بخش با لباس زردی که ادای دین کارگردان به فیلم‌های بروس لی است ظاهر می‌شود. خود را به رستوران پاتوق دستهٔ اورن ای‌شی می‌رساند و طی نبردی طولانی و پر از خون‌ریزی دسته را قتل‌عام می‌کند. یکی از کسانی که زنده می‌ماند سوفی فتال است که تنها یک دستش قطع می‌شود. گوگویوباری هم مبارزه‌ای جداگانه با عروس دارد و پس از مرگ او عروس و اورن‌ای‌شی در حیاط برف‌پوش رستوران نبردی با کاتانا به شیوهٔ سامورایی دارند. عروس موفق می‌شود بالای سر اورن ای‌شی را قطع کند.

عروس، سوفی فتال را شکنجه می‌دهد تا جای دیگر اعضای دسته را به او بگوید و از او می‌خواهد همه چیز را به بیل بگوید.

بخش ۲

صحنهٔ اول فیلم تک‌گویی عروس در حال رانندگی است که ماجرا را سربسته تعریف می‌کند و می‌گوید دارد به قصد کشتن بیل می‌رود و تا به حال خیلی‌ها را کشته. فیلم‌برداری این صحنه سیاه و سفید انجام گرفته‌است.

باک، برادر بیل به عنوان بانسر در باری در تگزاس کار می‌کند. بانسری که در کار خود موفق هم نیست و رییسش از او ناراضی است. یک شب باک به خانه‌اش که کاروانی کنار کوه و بیابان است برمی‌گردد و عروس را می‌بینیم که زیر کاروان کمین کرده‌است. باک به درون می‌رود و عروس در را باز می‌کند که با شمشیر به او حمله کند. اما باک تفنگ به دست منتظر روی صندلی نشسته است و خرده‌های سنگ نمک به سینهٔ عروس شلیک می‌کند.

باک عروس را دست و پا بسته در تابوتی زنده دفن می‌کند. فیلم فلش‌بکی به زمان گذشته دارد که در آن بیل و عروس به نزد پای‌می، استاد چینی هنرهای رزمی، می‌روند تا به عروس آموزش دهد.

پای‌می به او طی دوره‌ای طولانی و دردناک آموزش می‌دهد و چند تکنیک انحصاری را هم به او یاد می‌دهد. از جمله مشت شش اینچی (ضربه با حداکثر قوا از فاصلهٔ ۱۵ سانتی‌متری که حرکت مشخصهٔ بروس لی بود).

فلش‌بک تمام می‌شود و عروس را در تابوت می‌بینیم که با تیغی که در چکمه‌اش مخفی کرده خود را آزاد می‌کند و با استفاده از تکنیک مشت شش اینچی تابوت را می‌شکند و از قبر بیرون می‌آید. همان شب باک با ال درایور تماس می‌گیرد و می‌گوید عروس را کشته و حاضر است شمشیر هاتوری هانزو او را به یک میلیون دلار بفروشد.

صبح روز بعد ال درایور با پول از راه می‌رسد. باک کیف حاوی پول را باز می‌کند و ناگهان یک مار مامبای سیاه که ال درایور در کیف گذاشته بود، او را نیش می‌زند. در ضمن این‌که باک جان می‌کند، ال درایور از ویژگی‌ها مامبای سیاه می‌گوید. سپس به بیل زنگ می‌زند و نشانی گور اشتباهی را که باک به او داده به بیل می‌دهد و می‌گوید آن‌جا آرامگاه ابدی «بئاتریکس کیدو» است. این اولین بار است که در فیلم نام عروس را به طور واضح و با اطمینان می‌شنویم. بار قبلی زمانی است که بیل قبل از کشتار با او در کلیسا دیدار می‌کند و او را Kiddo خطاب می‌کند. اما از دید بیننده ممکن است این خطابی محبت‌آمیز به نظر برسد)

پس از تماس، کیدو از راه می‌رسد و دو زن با هم درگیر نبردی می‌شوند. در طی نبرد ال درایور اعتراف می‌کند که او پای‌می را به تلافی بیرون آوردن یک چشمش مسموم کرده‌است. کیدو چشم دیگر او را بیرون می‌آورد و او را به حال خود نزدیک مار مامبای سیاه رها می‌کند.

کیدو پدرخواندهٔ بیل را می‌یابد و او با میل آدرس بیل را به او می‌دهد و می‌گوید خود بیل هم می‌خواهد او را ببیند. کیدو به سراغ بیل می‌رود. اما در آن‌جا از دیدن دختر خردسال خود شگفت‌زده می‌شود. بیل از کودک نگهداری کرده بود.

شب هنگام بیل با تفنگ سرم راستی به کیدو تزریق می‌کند و او را وا می‌دارد بگوید چرا او را ترک کرده و کیدو می‌گوید این کار را کرده تا فرزندش دور از محیط زندگی بیل به دنیا بیاید و بزرگ شود و زندگی‌ای طبیعی داشته باشد.

در نبردی که بعد از آن در می‌گیرد، کیدو تکنیک دیگر پای‌می، کف پنج نقطه‌ای انفجار قلب، را که پنهان مانده بود به کار می‌گیرد و بیل می‌میرد.

                                               پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 23977
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 15 اسفند 1393 ساعت : 8:32 قبل از ظهر | نویسنده : م.م

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 8
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 10
:: بازدید ماه : 7968
:: بازدید سال : 25174
:: بازدید کلی : 528528
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.